قالب پرشین بلاگ


M & P
به نام خداوندی که عشق را آفرید.
نويسنده
دوستان عزیز

ماجراي رضا خان و سرهنگ مست....

 

میگن رضاخان شبها با ماشین توی خیابون های طهران میگشته

 

و به امورات نظامی کشور رسیدگی میکرده !

 

یک شبی که داشته توی خبایون ها گشت می زده می بینه یک درجه دار نظامی داره مست و پاتیل توی

خیابون تلو تلو میخوره و راه میره , رضاخان به راننده اش میگه وایسا این نظامی را سوار کن ببینم کیه

 

که با این وضع داره توی خیابون تلو تلو می خوره !

 

راننده درجه دار را سوار میکنه و میشینه جلو , رضاخان هم عقب نشسته بوده !

 

رضاخان شروع میکنه سوال کردن و می پرسه:

 

- سربازی ؟

 

نظامی : برو بالاتر ...

 

- گروهبانی ؟

 

نظامی : برو بالاتر ...

 

- سروانی ؟

 

نظامی : برو بالاتر ...

 

- سرگردی ؟

 

نظامی : برو بالاتر ...

 

- سرهنگی ؟

 

نظامی میگه بزن قدش!

 

 

نظامی هم بعد از سوال و جواب رضاخان شروع میکنه به سوال کردن ...

 

- سربازی ؟

 

رضاخان : برو بالاتر...

لطفا به ادامه مطلب بروید.

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 23:50 ] [ Mehrdad ]

نامه مادر غضنفر !!!!

 

غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمان خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب

باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که

اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم

بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

 

وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادث

خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10

کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز

بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به

همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب

کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان!!


آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش

4 روز طول کشيد ، دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول

کشيد!!!

 

غضنفر جان، آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت

پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را

جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم!!!

 

پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800، 900 نفر آدم زير دستش

هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهاي

اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه!!!

 

ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت!!!

 

ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه

بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره، اون هم دوتيکه است. بهش

گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو

 نپوشي!!!

 

اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره .

 فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي!!

 

راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا

بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند

نفس کم آورد و مرد! شرمنده!!!

همين ديگه .. خبر جديدي نيست.

قربانت .. مادرت.

 

راستي: غضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم!!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 16:31 ] [ Mehrdad ]

انشا جالب و خنده دار - موضوع انشا: خارج!!

پدرم همیشه می‌گوید " این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان

 

درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند" البته من هم می‌خواهم درسم را

 

 بخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج

 

 خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج

 

 می‌دانم. تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند.

 

 برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او

 

 می‌گوید "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند" مثلن همین "آرنولد"

 

 که رعیس کالیفرنیا شده است. ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری

 

 یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد با یک خانم... البته آن قسمت‌های

 

 بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این

لطفا  به ادامه مطلب بروید.


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 15:32 ] [ Mehrdad ]

در راهروی بیمارستان ... !

 

مردی جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب.

در انتهای کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوی "اتاق عمل".

 

چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج مي شود.

مرد نفسش را در سينه حبس مي کند.

دکتر به سمت او مي رود.

مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.

 

دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم.

اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده.

ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم ...

بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی

روي تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زيرش رو تميز کنی و باهاش صحبت کنی ...

اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده ...

 

با شنيدن صحبت های دکتر به تدريج بدن مرد شل می شود، به ديوار تکيه می دهد.

سرش گيج می رود و چشمانش سياهی می رود.

 

با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.

دکتر: هه ! شوخی کردم ... زنت همون اولش مُرد !!!!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید.

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 22:47 ] [ Mehrdad ]

داستان جالب دو طوطی…..!!!

 

یک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت . او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت : من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند .

اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند « ما دو تا فاحشه هستیم . میای با هم خوشبگذرونیم ؟ »

این موضوع برای من واقعا دردسر شده و آبروی من را به خطرانداخته ازشما کمک میخواهم . من را راهنمایی کنم که چگونه آنها را اصلاح کنم ؟

کشیش که از حرفهای خانم خیلی جا خورده بود گفت : این واقعاً جای تاسفدارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند

من یک جفت طوطی نر درکلیسا دارم . آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند .

به شما توصیه میکنم طوطیهایتان را مدتی به من بسپارید . شاید درمجاورت طوطیهای من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعابخوانند .

 

خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت .

فردای آن روز خانم با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت .

کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس کشیش انداخت .

یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم ؟

طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند . سپس یکی به دیگری گفت : اون کتاب دعا رو بذار کنار . دعاهامون مستجاب شد !!!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 21:39 ] [ Mehrdad ]

خواسته های دختر کم توقع از خواستگارش!!!

 

می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر می گویم باید

تحصیل کرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیش تر از من

می فهمی!

اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با

دیدن ما بگویند "داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود!

اگر میگویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!

اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوار آن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هر گوشه اش یادآور تو باشد!

اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای.

اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشیم، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید...!

اگر می گویم هر سال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سال ها

دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هر کجا که بروی آسمان

همین رنگ است؟!"

اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!

اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی!

و بالاخره... اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و

 عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است!!!

 

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 19:29 ] [ Mehrdad ]

شـب   خوابــگاه پســران ودخــتـران!!!

 

شـب خوابــگاه پســران

 

(در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال،هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

 

میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم!

 

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه!!!!

 

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد!

 

مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!!!

 

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

 

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!!!

 

(در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

 

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!!

 

لطفا به ادامه مطلب بروید.


ادامه مطلب
[ سه شنبه 17 خرداد 1385برچسب:, ] [ 21:0 ] [ Mehrdad ]

 مناجات غضنفر با خدا...!!  

 

خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، 

ندادی،  

دادی پس گرفتی، 

ندادی بعدا دادی، 

ندادی بعدا می خوای بدی،  

دادی بعدا می خوای پس بگیری، 

داده بودی و پس گرفته بودی،  

اگه بدی پس می گیری،  

پس گرفتی دادی،  

پس گرفتی بعدا می خوای بدی، 

اگه می دادی پس می گرفتی،  

نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی،

 

خلاصه خداجون سرتو درد نیارم به خاطر همه شکر!!!

لطفا نظر بدهید. 

[ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ] [ 18:51 ] [ Mehrdad ]

   

دانشجوی زرنگ!!

 

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید(آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟) کسی پاسخ نداد.

استاد دوباره پرسید:(آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید): آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟) برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت:(با این وصف خدا وجود ندارد).

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: (آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟) همه سکوت کردند.

(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسی چیزی نگفت.

(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟)

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید.

[ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:5 ] [ Mehrdad ]

درویش!!

 

درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .

 

پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟

 

از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...

 

حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, ] [ 17:3 ] [ Mehrdad ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 58 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره سایت

سلام.به وبلاگ من خوش آمدید. این تفریح منه.اوقات فراغت شروع به نوشتن میکنم،پس اگه یه وقت وبلاگ دیر به روز شد خواهشا شاکی نشید. درضمن موضوع توی این وبلاگ معنایی نداره،درباره هرموضوعی که بشه مینویسم. این وبلاگ طبق نظرات شما دوست عزیز نوشته میشه پس تقاضا دارم من رو قابل بدونید ونظرات خودتون رو بیان کنید.امیدوارم که اوقات خوبی رو در این وبلاگ سپری کنید. برای ارتباط با من هم می توانید از نمایشگر وضعیت یاهو که در قسمت پایین آمار وبلاگ تعبیه شده،استفاده کنید. این وبلاگ رو تقدیم میکنم به عزیز ترین کسم ... باتشکر،مدیریت وبلاگ M & P.
امکانات سایت